اینسان حاقلاری

ارائه مقالات شخصی سیامک کوشی

اینسان حاقلاری

ارائه مقالات شخصی سیامک کوشی

دولت-ملت، دولت-مردم و دولتهای ملی

دولت-ملت، دولت-مردم و دولتهای ملی 

 

آزادی علت همزیستی مردم در سازمان سیاسی است و بدون آن زندگی سیاسی بی معنا خواهد بود. علت وجودی سیاست آزادی است. ( هانا آرنت ) _سیامک کوشی elman_atilla@yahoo.com با توجه به نفوذ روز افزون مدرنیزاسیون در جهان امروز، نیاز مبرم به همراهی با این روند در آذربایجان ما، و همچنین تقابل دو اندیشه مدرنیسم و پست مدرنیسم در فلسفه سیاسی روز و احساس به کسب اطلاعات بیشتر با مفاهیم و مقوله ها این دو اندیشه سعی شده که در نوشته زیر معانی و مفاهیم مقولات مورد بحث در جهان

دولت-ملت، دولت-مردم و دولتهای ملی

آزادی علت همزیستی مردم در سازمان

سیاسی است و بدون آن زندگی سیاسی

بی معنا خواهد بود. علت وجودی سیاست

آزادی است. ( هانا آرنت )

_سیامک کوشی elman_atilla@yahoo.com

با توجه به نفوذ روز افزون مدرنیزاسیون در جهان امروز، نیاز مبرم به همراهی با این روند در آذربایجان ما، و همچنین تقابل دو اندیشه مدرنیسم و پست مدرنیسم در فلسفه سیاسی روز و احساس به کسب اطلاعات بیشتر با مفاهیم و مقوله های این دو اندیشه سعی شده که در نوشته زیر معانی و مفاهیم مقولات مورد بحث در جهان امروز، از جمله دولت-ملت، دولت-مردم و دولتهای ملی مورد بررسی قرار گیرد.

کلید واژه: ملت، مردم، دولت-ملت، دولت-مردم، دولت ملی

تعریف ملت: مجموعه افرادی هستند که دارای رابطه مشخصی و تعریف شده و هنجارمند و دارای تداومی نسبی با سرزمین خود باشند. و دارای زبان و فرهنگ و تاریخ مشترکی می باشند.

تعریف مردم: مجموعه افرادی می باشند که در چارچوب سرحدات و مرزهای اقتصادی و دولتی زندگی می کنند و زندگی اقتصادی و مسائل مالی و تجاری و ... وجه تشابه آنهاست.

تعریف دولت-ملت: این دولتها با آغاز پست مدرنیزم ظهور یافته و با ملت سازی همراه است. اصولا این نوع حاکمیت سیاسی ملت خود را از میان ملل و اقوام مختلف می سازد.

تعریف دولت-مردم: این نظام و حاکمیت سیاسی با گرد هم آوردن چندین ملت و قوم مختلف مردم را می سازد و بر خلاف دولت-ملت سعی در قوم کشی و زبان کشی ندارد.

تعریف دولت ملی: حاکمیت سیاسی بر آمده از دل یک ملت واحد را دولت ملی گویند.

ابتدا بهتر است برای درک کامل مفاهیم فوق، معانی و مفاهیم ملت و مردم را در علوم سیاسی از منظر اندیشمندان مختلف جهان و ایدئولوژی های مطرح در دنیای امروز را بدانیم.

ملت از جمله مفاهیمی است که دارای معانی بسیاری در دنیای علوم سیاسی می باشد. برخی  ملت را قوم به خود آگاهی رسیده تلقی میکنند. که البته با اندکی تامل در نوشته های فلاسفه سیاسی دنیا و درک مفهوم قوم، به بی معنی بودن آن پی می بریم. برخی از اندیشمندان ایدئولوژیک همانند مارکسیست ها «ملت را مجموعه افرادی می پندارند که در چارچوب سرحدات و مرزهای اقتصادی زندگی می کنند و زندگی اقتصادی و مسایل مالی و تجاری و ... وجه تشابه آنها می باشد.» حتی برخی از اندیشمندان ایرانی از جمله آقای آشوری نیز چنین عقیده ای دارند. البته انتقادی که به این اندیشمندان وارد است، اینست که مگر ملل کشورهائی مانند فرانسه و بلژیک که دارای مناسبات اقتصادی و تجاری بسیاری با یکدیگر هستند، جزو یک ملت محسوب می شوند؟

اما اندیشمندان دموکراسی خواه و متمایل به جناحهای لیبرال و محافطه کار تعریفی نزدیک به این برای مفهوم مردم دارند. و معتقدند مجموعه افرادی از قوم های مختلف و دارای زبان و فرهنگ متفاوت که درون سرحدات و مرزهای یک کشور زندگی می کنند، و طبیعتا دارای مناسبات اقتصادی زیادی با یکدیگر می باشند. یا در حقیقت دارای اقتصاد یکسانی می باشند. مردم نامیده می شوند. همانند کشورهای کثیرالمله مثل ایران و آمریکا. اما مفهوم ملت از نظر این اندشمندان بدین گونه است که مجموعه افرادی دارای زبان، پیشینه تاریخی و فرهنگ یکسان که در یک محدوده جغرافیایی تاریخی که از دیر باز متعلق به این مجموعه افراد باشد را ملت می گویند. اگر بخواهیم واژه ملت را یک نام سیاسی بدهیم، «مجموعه افرادی خواهند بود که دارای رابطه ای مشخص و تعریف شده و هنجارمند و دارای تداومی نسبی با سرزمین خود باشند.» باید توجه داشت که منظور از زبان، لهجه و یا گویشی مشتق شده از زبانی دیگر نیست. بلکه زبانی دارای پیشینه تاریخی و با قواعد و اصول مطابق با نظریات زبان شناسان است. و منظور از محدوده جغرافیایی، مکانی نیست که در طول چند ده سال و یا چند صد سال اخیر مورد تصرف و یا کوچ قرار گرفته است. بلکه منظور سرزمینی است که از نظر تاریخی و مورخان متعلق به ساکنان آن سرزمین باشد.

اکنون به ارائه مفاهیم کلی و تاریخی به دو نظریه دولت-ملت و دولت ملی می پردازیم سپس به بررسی و نقد هرکدام از نظریه ها خواهیم پرداخت.

در نظریه دولت-ملت، ابتدا دولت بوجود می آید و این دولت ملت خویش را می سازد. در حقیقت دست به ملت سازی می زند. ولی در نظریه دولت ملی، ملت به معنی واقعی خود وجود داشته و دولت از بطن همین ملت و در جهت خدمت به ملتی که از درون آن بوجود آمده است، قدم برمی دارد. برای مثال در انقلاب فرانسه، ملت فرانسه با زبان و فرهنگ و سرزمین مشترک به معنای کامل خود وجود داشت و دولت مدرن فرانسه نیز از بطن همان ملت بوجود آمده و همچنان در راستای پیشرفت کشور مطبوعش به پیش می رود. اما در کشورهائی مانند آلمان، اسپانیا و بریتانیا، ابتدا دولتها بوجود آمدند و سپس ملت سازی و نژاد آفرینی را آغاز نمودند. البته هر سه این دولتها نهایتا با شکست مواجه شدند.

اما در مورد ایران باید این پیش زمینه را یادآور شد که همواره در ایران دولتهای متمرکز و غیر متمرکز، چه ضعیف و چه قوی، با رشته های مختلف فرهنگی، زبان شناختی، هویتی، قومی و ... به هم پیون خورده است. این پیوندها در مقاطعی بسیار ضعیف و در مقاطعی بسیار قوی بوده و همین باعث بوجود آمدن توهم وجود ملت واحد ایران باستان، یعنی قبل از ظهور مدرنیزاسیون شده است. همه این عوامل باعث شده که ما امروزه شاهد فرآیند ملت سازی، تقریبا با همان ابزارهای بریتانیای کبیر در قرن نوزدهم باشیم. تجربه آلمان و بسیاری از کشورهای اروپائی در ارتباط با قش دولت در شکل گیری ملت تجربه ناموفقی بوده است. اما تجربه ایران بر بنیاد نظریه « ایرانیزاسیون » دولت پهلوی و مهندسان آن استوار بوده و حکایت از اراده گرائی در در آفرینش ملتی سفارشی دارد. این نریه بر نفی وجود تفاوتهای قومی و زبانی و فرهنگی استوار بوده است.

اما باید دید در آینده چه چیزی از این ملتهای ساختگی باقی خواهد ماند؟ تجربه سیاسی شکل دادن به ملتها در دولتهای پست مدرن اروپائی، یک شکست مطلق بوده و تجربه درونی هر یک از کشورهای فوق، خبر از ناتوانی این دولت ها از پدیده « تکثر قومی_فرهنگی » می دهد که هر روز در حال شدت گرفتن است. اما در مورد ایران نیز مدلی که رضا خان برای ساختن ملت ایران به کار گرفت، یک مدل کاملا اروپائی ( پست مدرنی ) بود که اساس آن بر « قوم کشی » و « زبان کشی » قرار داشت و باز همچون کشورهای اروپائی سعی داشت که این مدل را با نوعی رمانتیزم ادبی تقویت کند. تا از ایران باستان یک اسطوره بسازد. اسطوره ای که بسیاری می دانند چه پایه های سستی دارد. البته این نظریه ها زاده ذهن خود رضا خان نبوده و از ذهن معیوب او بعید است. بلکه او تنها مجری دستورات اربابان غربی خود بود.

حال می خواهیم مقوله دولت-ملت را دقیق تر بررسی نمائیم. این مقوله که از بحث های جنجال برانگیز و مورد بحث در عصر جدید می باشد، برای اولین بار از اواخر قرن هفدهم و پس از قرارداد معروف وستفالی پا به عرصه ظهور گزارد.البته کامیابی این نوع دولت از اوایل قرن نوزدهم و با پیدایش نظرات پست مدرنیسم شروع شد. در حقیقت ظهور این نظریه نقطه عطفی برای استعمار و ظهور فاشیزم تلقی می گردد. در اصل قدرتهای بزرگ اروپا در اوایل قرن نوزدهم سعی داشتند با برقراری دولت-ملتها و در حقیقت ملت سازی در دنیای مدرن به قدرت و وسعت سرزمینشان بیفزایند. برای مثال امپراطوری بریتانیای کبیر پس از شکست کلیساها و برای پیروزی دائمی در جنگها اسکاندیناوی ( اسکاتلند، ایرلند، ولز و ... ) سعی داشت تا با ایجاد وحدت و یکسان سازی در میان ملل منطقه اسکاندیناوی ملت جدید و نو ظهور آنگلوساکسون را به جهانیان معرفی نماید، تا هم بتواند قلمرو حکومت خود را افزاش دهد و هم از منابع سرشار این منطقه به راحتی استفاده نماید که بالاخره نیز به نتیجه نرسید و مجبور به عقب نشینی شده و تمام حق و حقوق این ملل را برسمیت شناخت. در آسیا نیز چنین اتفاقاتی دور از دسترس نیست. با کمی تامل در این کشورها براحتی قابل ملاحظه است که مقوله دولت-ملت ( ملت سازی ) فقط تئوریک ( نظری ) بوده و در عرصه پراتیک ( عمل ) نتوانسته به خواسته های خود نائل آید. و البته همواره فندانسیون فاشیزم در کشورهای مزبور بوده است. آلمان نازی و ایران دوران پهلوی از نمونه های فاشیزم ناشی از دولت-ملت می باشند.

 

پست مدرنیزم چیست و نظریه دولت-ملت چگونه از بطن آن بیرون آمده است؟

این قسمت مقاله را با گفته آقای « کاهون » از کتاب « از مدرنیسم تا پست مدرنیسم » آغاز میکنیم که می گوید: (( اندیشه پست مدرنیسم اغلب شباهت هائی با اندیشه های ما قبل مدرنیسم دارد، زیرا هر دو دشمن مشترکی بنام مدرنیسم دارند. )) در اینجا یکی از شباهتهائی که بین نظریه های پست مدرنیسم و اندیشه های سنتی پیدا می شود، ظهور دولت-ملت هاست که به نوعی منجر به تشکیل امپراطوری های پست مدرن و یا بقول دوستان امپریالیسم های مدرن می شود.

آنچه امروز اندیشه پست مدرن شناخته می شود، آمیزه ای از نگرش های ساخت گرا و هرمنیوتیکی است که ریشه در اندیشه متفکرانی چون نیچه، ویتگنشتاین، هایدیگر، لاکان، دریدا و فوکو دارد. مبانی فلسفی و نظری تفکر پست مدرنیسم در نحله پسا ساخت گرایی شکل گرفت. ریشه های عمیق تر این تفکر را باید در جنبش رمانتیک و ضد روشنگری در اروپا یافت. همه این جریانهای فکری به عقل سوژه محور و فلسفه آگاهی بدبین بوده و گفتمان فلسفی مدرنیته را بنقد کشیدند. اشکال روشنتر این نقد را می توان در آثار هایدیگر از جمله کتاب « هستی و زمان » یافت. این کتاب به نقد گرایش دکارتی به عنوان روش بنیادی مدرنیته پرداخته است. به نظر هایدیگر، فرض دکارت در خصوص جدایی اساسی بین سوژه ( فاعل شناسایی ) و موضوع شناسایی ( ابژه ) به وضعی انجامیده که در آن عمل به مثابه معرفت برتر و مجزا تفوق یافته و مبنای هستی شده، یعنی وجود جهان و فلسفه زندگی تحت تاثیر علم قرار گرفته و به فندانسیون زندگی بشر تبدیل گشته است.

آقای حسین بشیریه در کتاب « لیبرالیسم و محافظه کاری » مواضع پسن مدرن را به 5 نکته اصلی خلاصه کرده است:

1_ نقد حضور یا نمایش واقعیت و به جای آن تاکید بر بازنمائی و صنع واقعیت

2_ نفی اصل و پذیرش پدیدارها

3_ نفی وحدت

4_ نفی ویژگی استعلایی ارزشها و هنجارها

5_ اندیشه غیریت به منزله تعیین کننده ذات

با کمی تامل در بندهای 3 و 5 می توان به تولد دولت-ملت از بطن اندیشه پست مدرن پی برد. از بند 3 می توان چنین استنتاج کرد که، هر چیزی که تا کنون عامل وحدت تلقی می شده، در واقع متکثر است. ریشه این اندیشه به نظریه ساخت گرایانه « گاستون باشلار » باز می گردد. هر پدیده، بافتی و تشکلی است از روابط، و پدیده ها را تنها می توان به عنوان سنتز و نه به عنوان تز دریافت. در این بند پست مدرن، انسان به تنهایی فاقد وحدت است. هیچ چیزی معنای واحد و کامل ندارد. از این اندیشه به نظریه دولت-ملت ( ملت سازی ) می رسند که به اصطلاح ملل و اقوام مختلف در یک محدوده سرزمینی مشخص به بافت و تشکل مورد نظر از روابط، پدیده جدید ( ملت جدید ) بوجود می آید. اما در بند 5 این اندیشه، از دیدگاه پست مدرن انسان و معانی و اندیشه ها و نظریه ها، همگی وحدت ظاهری خود را تنها از طریق فرآیند حذف و غیریت بدست می آورند. هر اصل مبتی بر فقدان اصل دیگری است. یعنی برای وجود و تکمیل یک اصل ( یا ملت ) باید اصل ( و ملت ) دیگری از بین برود. برای ایجاد هویت برای یک چیز، یک چیز و چیزهای دیگر باید غیر و بیگانه شوند. دقیقا همان تفکری که در مقوله دولت-ملت وجود دارد. برای رشد و شکوفائی یک ملت ساختگی، باید هویت و هستی، اقوام و ملل تشکیل دهنده آن از بین برود.

دولت-مردم

با توجه به معانی و مفاهیمی که از کلمه « مردم » در ابتدای مقاله بررسی شد، با یک نگاه اجمالی می توان چنین برداشت کرد که « دولت-مردم » سعی در ملت سازی نداشته بلکه متمایل به ایجاد دولتی در چارچوب مردم است. یعنی می توان چنین گفت که دولت-ملت سعی در قومیت کشی و ملیت کشی داشته و با ایجاد ملتی جدید، سایر ملل با زبان و فرهنگشان را در خود ذوب کرده و از بین می برد. ولی برعکس در نظریه دولت-مردم چنین نبوده و این نوع دولت و حکومت با قومیت و زبان و فرهنگ کاری نداشته و همه افراد این نوع جوامع ( جوامع متشکل از ملل و قومیتهای مختلف ) به یک چشم و در یک اندازه می بیند و آنها را نه ملت واحد بلکه مردم واحد می بیند.

آقای علی اکبر ناطقی از نظریه پردازان دولت-مردم در ایران می باشد که البته انتقاداتی نیز به ایشان وارد است. به گفته ایشان در مقابل نظریه دولت-ملت نظریه دولت-مردم قرار دارد که البته نظریه انقلاب اسلامی ایران می باشد. و اذعان دارند که در این نظریه ( دولت-مردم ) بر خلاف نظریه ( دولت-ملت ) قومیت کشی و قومیت سازی وجود ندارد و کلیه حقوق اقوام ایرانی در اینجا احقاق شده و هیچ ظلمی در حق اقوام و ملل ایرانی صورت نمی پذیرد. همچنین ایشان ادعا دارند که نظریه دولت-مردم، نظریه ای اخلاقی بوده و بر اساس اخلاق و معنویت استوار است. حال سوال اینجا پیش می آید که حکومت ایالات متحده که نوعی دولت-مردم بشمار می رود، چطور بر پایه های اخلاق و و معنویت استوار نیست. نظامهایی همچون آلمان و آمریکا و اتریش که چند قومیتی بوده و دارای حکومت مردمی می باشند ولی اکثرا از دین و معنویت جدا هستند. همچنین در مقاله آقای ناطقی آمده است که نظریه دولت-مردم ریشه در تاریخ بشر داشته و تا زندگی بوده، این نظریه نیز وجود داشته است. اما سوال اینجاست که با توجه به معانی و مفاهیمی که در اول مقاله از زبان اندیشمندان مختلف مطرح گشت، چگونه است که قبل از بوجود آمدن علت، معلول وجود داشته است؟ قبل از اینکه اجزای تشکیل دهنده پدیده ای جود داشته باشند، خود پدیده وجود داشته است؟!! در حقیقت نمی توان دولت-مردم را برحسب تعریف علم سیاسی آن، نظریه ای تاریخی و باستانی تلقی کرد.

اگر تمامی تعاریف و ارزشهای دولت-مردم در یک کشور بدرستی مورد توجه قرار گیرد و هیچ گونه کم و کسری در اجرای قوانین آن وجود نداشته باشد. مطمئنا می تواند نظامی مقبول برای کشورهای چند قومیتی باشد. ولی باید توجه داشت که فقط برای کشورهای چند قومیتی مناسب می باشد. نمی توان با نام دولت-مردم چند ملیت با آداب و رسوم و سنن و فرهنگ متفاوت را با نام دولت-مردم و یا جمهوری خلق دور هم گرد آورد. در غیر اینصورت همانند کشور سوسیالیستی جماهیر شوروی محکوم به شکست خواهد بود. در حقیقت می توان چند قومیت را در یک کشور تحت یک حاکمیت درآورد ولی چند ملت را نمی توان.

دولتهای ملی

زمانی که اروپا تسلط فکری و نظامی کلیسا و فئودالیسم های وابسته به آن را شکست داد و وارد عزصه جدیدی شد، هم عصر با ظهور دولتهای ملی در اروپا بود. دولتهای ملی که بعضا ملت-دولت نیز نامیده می شود، دولتی بر آمده از دل ملتهای اروپا، برپایه های پیشرفت و دموکراسی و صنعتی شدن استوار بود. با ظهور رنسانس در اروپا بکلی روند جهانی تغییر پیدا کرد و دنیا با سرعت به سوی صنعتی شدن شتافت. دولت ملی هم عصر با این دوران و ظهور مدرنیزاسیون بود. به گفته اندیشمندان علوم سیاسی، دولت ملی حاصل مدرنیته و عصر جدید می باشد. در این بین برخی دولت ملی و مدرنیسم را محصول یکدیگر می دانند و همانند این سوال قدیمی که اول مرغ وجود داشته یا تخم مرغ؟ این سوال را نیز می توان در مورد مدرنیسم و دولت ملی مطرح ساخت. تاکنون نیز اندیشمندان سیاسی ، هیچ کدام جواب مشخصی برای آن پیدا نکرده اند. مسئله مهم اینست که این دو پدیده در کنار هم و با مکمل هم بودن هر دو به نفع جوامع بشری بوده و جهان را به سوی پیشرفت و صلح نسبی پیش می برند.

پس از رنسانس، دولتهای ملی در کشورهائی مثل فرانسه که دارای ملت واحد و مشخصی بودند، به سرعت از درون ملت ظهور کرد ولی در کشورهائی مانند ایرلند و مجارستان که در آنزمان تحت تسلط بودن و پراکندگی جتماعی و عدم آگاهی نسبت به ملیت، فرهنگ و زبان خویش سالها زمان نیاز بود تا دولت ملی خود را تشکیل دهند. آنچنان که تجربه نشان داده دولتهای ملی زمینه و پتانسیل بهتری برای ایجاد دموکراسی داشته و بهترین و پیشرفته ترین دموکراسی های امروز در دولتهای ملی دیده می شود. این کشورها به دلیل دموکراسی واقعی شان دارای ثبات سیاسی و اقتصادی بهتری بوده و همواره از کشورهای قدرتمند از جهات مختلف ( سیاسی، اقتصادی، صنعتی، فرهنگی، نظامی و ... ) بشمار می روتد.

بنا به گفته برخی مخالفان دولت ملی و لیبرالیسم، ظهور دولت ملی و استواری این دولتها بر پایه هویت ملی، مانع اصلی در برابر گلوبالیزاسیون ( جهانی شدن ) می باشد. در حقیقت این دولتها، منزوی بوده و از ایجاد اقتصاد و سیاست جهانی ممانعت بعمل می آورند. البته لیبرالها و نئو لیبرالها با این نظر مخالف بوده و قضیه را کاملا برعکس تلقی می کنند. آنچنان که تجربه نشان داده، ایدئولوژی های توتالیتر که ادعای جهانی شدن و مخالفت با دولت ملی را دارند، همواره در عمل خودشان با جهانی شدن مخالفت کرده و بیشتر به منزوی شدن جهان و ایجاد دشمنی بین ملل مختلف کمک کرده اند. برعکس امروزه شاهد آن هستیم که دولتهای ملی اروپایی پس از استقرار و پیشرفتهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و ...، اتحادیه اروپا را بنیان نهادند که اولین قدم در جهت جهانی شدن تلقی می شود و بیان گر این واقعیت است که پس از سپری کردن مراحل ناسیونالیسم و پیشرفت صنعتی، می توان به جهانی شدم اندیشید.

البته اینجا مسئله دیگری که قابل بحث است، تفاوت گلوبالیزاسیون ( جهانی شدن ) و گلوبالیزید ( جهانی سازی ) می باشد. «جهانی شدن یک روند و فرآیند است که بطور خودکار در حال تکوین است.» زمانی که دولتهای ملی همانند اروپا به مسائل داخلی خود چیره گشته و به حد متعالی پیشرفت خود رسیدند، برای ادامه روند پیشرفت خود ناچار به تن دادن به مسئله جهانی شدن می باشند. «اما مسئله جهانی سازی چیزی شبیه به ادامه امپریالیسم جهانی و استعمارگری به شکل نوین می باشد.» البته در جهان امروز خواه ناخواه دچار شکست شده و تقریبا غیر قابل باور خواهد بود که کشوری بخواهد کشور دیگری را به معنای اخص خود مورد استعمار قرار دهد. جهانی سازی بیشتر توسط ایدئولوژی های تمامیت خواه که اکثرا به دیکتاتوری انجامیده اند، مطرح می شود و هدف از جهانی سازی در این موارد، برای اشاعه و ترویج یک ایدئولوژی خاص می باشد. برای مثال ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم برای ترویج دیکتاتوری پرولتاریا و دولت کارگری به تمام جهان سعی در ایجاد انقلابات کارگری در سراسر جهان و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای جهانی زیر سایه انترناسیونالیسم داشت.

پس بنابر این تفاسیر، آزادی و دموکراسی کامل که بتواند کلیه نیازهای انسان ( نیازهای اولیه و ثانویه ) را براورده ساخته و او را برای یک زندگی بهتر اجتماعی و برخورداری از حق و حقوق طبیعی بشری، رهنمون سازد، همانا زیر سایه دولت ملی، دولتی که از دل ملت برآمده و برای سربلندی و پیشرفت ملت خویش و جهان مدرن قدم بردارد، بوجود خواهد آمد.

دولتی که ملتی را بوجود آورده هیچگاه موفق نخواهد بود. زیرا دترمینیسم ( جبر تاریخی ) و جبر علمی مدرن چنین اجازه ای نخواهد داد. همچنان که تجربه نشان داده، این دولتها و حکومتها هیچگاه موفق نبوده و سرانجام برای ادامه حاکمیت خود مجبور به دیکتاتوری و نهایتا دلت فاشیستی شده اند و نهایتا شکست!!

«دولت ملی، دولتی که برای ملت خویش و از دل ملت خویش بوجود آمده باشد، می تواند ضامن صلح جهانی باشد، زیرا نه می خواهد ایدئولوژی خاصی به جهان تحمیل نماید و نه چشم در خاک کشور و ملت دیگری دارد.» تنها و تنها به پیشرفت ملت خویش در کنار ملل دیگر می اندیشد و با وجود گسترش این دولتها می توان به صلح جهانی و پیشرفت همه جانبه جهان امیدوار بود. دولت ملی دشمن توتالیتریسم و امپریالسم جهانی بوده و با ایدئولوژی هائی که قصد ترویج فکر خود با زور اسلحه و انقلاب دارند، مقابله می کند. سعی در ایجاد جهانی متحد و بدور از جنگ دارد و جز تحقق حقوق ملت خویش در فکر ضایع ساختن حقوق دیگر اقوام و ملل نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد