اینسان حاقلاری

ارائه مقالات شخصی سیامک کوشی

اینسان حاقلاری

ارائه مقالات شخصی سیامک کوشی

20 سال طول می کشد تا تهران گفته تبریز را درک کند

20 سال طول می کشد تا تهران گفته تبریز را درک کند 

 

سیامک کوشی elman_atilla@yahoo.com با نیم نگاهی به رویدادهای سال گذشته و بررسی جریانات انتخابات دهم, چنین می بینیم که برخلاف سایر شهرهای دیگر در تبریز اتفاقات دیگری در حال رخ دادن بود. در ستادهای آقایان موسوی و کروبی بحث روز برسمیت شناخته شدن حقوق اقوام علی الخصوص تورکهای آذربایجان بود.

20 سال طول می کشد تا تهران گفته تبریز را درک کند 

 

سیامک کوشی elman_atilla@yahoo.com  

با نیم نگاهی به رویدادهای سال گذشته و بررسی جریانات انتخابات دهم, چنین می بینیم که برخلاف سایر شهرهای دیگر در تبریز اتفاقات دیگری در حال رخ دادن بود. در ستادهای آقایان موسوی و کروبی بحث روز برسمیت شناخته شدن حقوق اقوام علی الخصوص تورکهای آذربایجان بود. بحثهایی که هیچ یک از نمایندگان کاندیداهای مزبور قادر به پاسخ گوئی صحیح و شفاف نبودند. شاید هم از طرف کاندیداهای مورد نظر اجازه پاسخ گوئی نداشتند. از عمادالدین باقی گرفته تا حجت الاسلام انصاری هیچ یک به درد مردم آذربایجان پاسخگو نبودند, شاید خود را از پیش برنده انتخابات می دانستند و به گفته رئیس ستاد مهندس موسوی در تبریز نیازی به پان تورکیست ها ( احتمالا منظورشان همان هویت طلبان آذربایجان بود ) نداشتند. هر روز عصر تبریز همانند سایر شهرهای ایران شاهد برگزاری جشن های خیابانی بود که به دو جناح اصلاح طلب و اصول گرا تقسیم می شدند. البته شعار دهندگان و طرفداران تیفوسی اصلاح طلبان تعدادی دانشجو که اغلب نیز غیر بومی بودند را شامل می شد. بقیه مردمی بودند که به تماشای غائله می آمدند و جهت گذراندن اوقات فراغت بعد از روز کاری. کسانی که در تبریز زندگی می کنند این گفته خوب را درک می کنند که مردم تبریز اکثرا برای این نوع برنامه ها بیشتر به چشم یک تفریح و وقت گذرانی ارزش قائلند تا یک حرکت سیاسی. ستار خان فرزند خلف آذربایجان در جنگ مشروطه می گفت اگر قرار است آزادی بدست آوریم نیازی به مزاکره و تجمع و این جور قرتی بازی ها نیست باید اسلحه بدست گرفته و با استبداد مبارزه کنیم. آری مردم تبریز برای احقاق حقوق خود به این کارهای خیابانی ارزشی قائل نبوده و نیستند و بجای شعار کذائی یا حیسن میر حسین فریاد های هارای هارای من تورکم و یاشاسین آذربایجان در استادیوم های سراسر کشور سر دادند. آنروزها از هر تبریزی که می پرسیدی برای چه به خیابان آمده چنین جوابی می شنیدی: (( خدا پدر مادر موسوی را بیامرزد, چند روزی اسباب خنده و تفریحمان جور شده )) اما روزی که در هتل شهریار تبریز 5 اتوبوس دانشجوی فارس ( خدا می داند از کجا آورده بودند ) با شعارهای زرد و جنبش سبزی خود مانع از سوالات دانشجویان آذربایجانی از آقای عبدالعلی زاده و انصاری شدند و حتی یه هنگام اعتراض به کلیپ تصویری آقای خاتمی که ملت بزرگ تورک را مورد تمسخر قرار داده بود به سوی دانشجویان آذربایجانی حمله کرده و آنها را مورد ضرب و شتم و جراحت قرار دادند. از آن روز به بعد بود که جنبش سبز تبدیل به یکی از منفورترین ها در آذربایجان شد. آقای موسوی به تبریز آمد و در ورزشگاه تختی در جواب شعارهای (( تورک دیلینده مدرسه و هارای هارای من تورکم )) گفت: (( ساکت باشید, دیگر بس است )) سپس شروع به سخنرانی از قدمت بازار تبریز کرد و جملاتی پوپولیستی نیز ار انقلاب مشروطه و مکتب تبریز به زبان آورد و هیچ جوابی برای اهانت آقای خاتمی به ملت تورک نداد. آیا این بود درد ملت آذربایجان؟!! بالاخره انتخابات برگزار شد و باز هم تبریز همانند گذشته در میان کلانشهرها کمترین تعداد شرکت کننده را داشت. پس از انتخابات آقایان ادعا داشتند که تقلب صورت گرفته. کاری به درستی یا نادرستی این ادعا ندارم. اما مسئله اصلی حوادث بعد از انتخابات بود, اعتراضات مرکز نشینان به حوادث انتخاباتی و چشم امید آنها به سایر شهرها از جمله تبریز که همواره مهد حرکات آزادی خواهانه و حق طلبانه بوده است. هر روز طرفداران سبز در رسانه ها به دنبال اخبار حوادث تبریز بودند, ولی روز به روز ناامید تر شده و عاصی تر می گشتند. کم کم بازار شایعات داغ شد (( 50 کشته شده امروز در اعتراضات تبریز, حضور تانکهای سپاه در خیابانهای تبریز, به آتش کشیده شدن چندین پمپ بنزین در تبریز!!! خلع سلاح یک پاسگاه نظامی در مرکز شهر تبریز به دست مردم و ... )) ولی همه اینها شایعاتی بیش نبود. برخلاف گفته ها سکوت مرموزی آذربایجان را فرا گرفته بود. اکنون نوبت توهین و تحقیر بود. یکی می نوشت؛ تبریزی ها ترسیده اند. دیگر زمان ستارخان و باقرخان گذشته و تبریزی ها ترسوهایی بیش نیستند. اما آیا از خرداد 85 تا خرداد 88 زمان زیادی گذشته و نسل عوض شده است؟ مگر همان تبریزی ها و اردبیلی ها و زنجانی ها و ارومیه ای ها و سولدوزی ها و ... نبودند که خرداد 85 را تبدیل به جهنمی برای نژاد پرستان فارس کرده بودند. پس چرا چرا در خرداد 88 به بیرون نیامدند؟!! باید جواب را در جای دیگری جستجو کرد. در سایتهایشان کاریکاتورهای توهین آمیز منتشر می کردند تا مثلا مردم آذربایجان را تحریک کنند. برخی می گفتند در نزدیکی تبریز باید تابلویی نصب کرد: (( از غیرت خود بکاهید )) برخی می نوشتند از رشت چند کامیون حامل غیرت به تبریز ارسال کرده ایم و ... آنروزها چندین مقاله از طرف فعالان ملی آذربایجان در سایتها منتشر شد که دلایل نپیوستن آذربایجان به سبزهای مرکز را تشرح می کردند ولی باز هم کور ذهن هایی بودند که چشم براه تبریز بودند. شومن های تلویزیونی که در رسانه های بیگانه مشغول سخن پراکنی بودند کمی به مسئله پی برده و در ظاهر هم که شده خواستار به رسمیت شناخته شدن حقوق اقلیت ها بودند. اما باز هم کارساز نبود. چون همه می دانستند که شعاری بیش نیست. در این گیرو دار هیچ خبری از مهندس موسوی و آقای کروبی نبود و گویا هنوز فکر می کردند که نیازی به خیزش تبریز ندارند. حقیقت نیز جنین بود, نه آذربایجان به جنیش سبز احتیاجی داشت و نه جنبش سبز نیازی به آذربایجان. آذربایجان و در راس آن تبریز همواره خاستگاه جنبش های آزادی خواهانه راستین بوده و هست ولی جائی برای جنبش های دروغین که تنها شعار آزادی را یدک می کشند, وجود ندارد. آری مردم آذربایجان و تبریز موسوی و کروبی در داخل و اپوزیسیون خارج از کشور را خوب می شناختند. می دانستند که اگر نوری زاده در تلویزیون صدای آمریکا از حقوق اقلیت ها حرف می زند, در تلویزیون خصوصی خود از مکتب فردوسی و از نقطه نظر پان فارسیستی سخن می راند. داخلی ها هم دست کمی از آنها نداشتند. در این بین منفی ترین وجهی که جنبش سبز داشت, اتحاد ضد و نقیض اپوزیسیون داخلی و خارجی بود. اتحادی که جبهه اضداد را تشکیل می داد: ( اصلاح طلبان افراطی و اصلاح طلبان میانه رو, سلطنت طلبها, مارکسیستها از تمام گرایشاتش, لیبرال ها, منافقین, بی طرفها و ... ) این نیز دلیل دیگری بر عدم اعتماد آذربایجانیان به جنبش سبز بود. چرا که ملت ما در طول تاریخ از همه عناصر فوق ضربه خورده و ضد تورک بودن جناح های مختلف آنها را تجربه نموده است. 13 آبان و 16 آذر نیز گذشت و باز هم اتفاقی نیفتاد, دیگر همه کلافه شده بودند. باز هم موسوی به عنوان رهبر و نفر اول جنبش سبز در مقابل آذربایجان ساکت بود. نوشتن مقالات در باب سکوت تبریز از دهان یاوه گویان دوباره باز شد. فردی با نام بامداد ایرانی ( احتمالا اسم مستعاری بود ) شروع به لجن پراکنی کرده بود. البته دوستان در آن زمان با مقالاتی جوابش را داده بودند. اما جمله ای بود که فکر کنم اکنون زمان پاسخ فرا رسیده باشد. ایشان به عنوان کوشنده جامعه مدنی فرموده بود که 10 سال طول می کشد تا تبریز بفهمد که تهران چه می گوید و دلیل خود را بر مدرن بودن تهران و عقب مانده بودن تبریز می دانست. اکنون که دیگر جنبش سبز به کلی شکست خورده و در حال فروپاشیست و رهبرانش مدام بر سر و کله هم می پرند که تقصیر که بود. به این نتیجه می رسیم که دنیا فهمید که چرا آذربایجان به تهران نپیوست. ولی آقای بامداد ایرانی هنوز 20 سال طول خواهد کشید تا بفهمید که در تبریز چه می گذرد و حرف آذربایجانیان چیست. همچنان که اجداد شما 30 سال پس از مشروطیت به انقلاب مشروطه تبریز پی بردند و البته نه بطور کامل. دلیل نپیوستن آذربایجان به جنبش سبز, ترسوئی نبود بلکه آگاهی از شکست این جنبش به دست رهبران بی کفایت آن می باشد. حدود یک ماه پیش بود که مهندس در یک جکع تقریبا خصوصی موضع خود را نسبت به حرکتهای اقوام مشخص نمود. ایشان در آن جلسه که اخبارش در سایتهای وابسته به جنبش سبز منعکس شد, فرمود: (( حرکتهای ملی هریک از قومیتهای ایرانی, حرکاتی ارتجاعی بوده و باید بشدت با آن مبارزه شود. )) در برابر سوالی که از ایشان پرسیده شد که نظرشان راجع به اجرای اصل 15 قانون اساسی چیست؟ فرمودند: (( اصل های راکد مانده مهمتری در قانون اساسی که ابتدا باید به فکر اجرای آنها باشیم تا بعد اگر صلاح شد و شرایط ایجاب کند به اجرای اصل 15 نیز فکر خواهیم کرد. )) بسیار خوشحالیم که ایشان موضع خود را چنین شفاف بیان نمودند تا شاید کسانی که هنوز در خواب بودند, بیدار شوند. آنهایی که هنوز مهندس موسوی را تورک می دانستند, اکنون چهره این فرد را بهتر بشناسند. کسی که حقوق ملت خویش را فدای پست و مقام در مرکز می کند و سخنان مورد تایید مشتی پان فارس کُند ذهن را از دهانش جاری می سازد. متاسفانه مرکز نشینان این واقعیت را ندیده و یا نمی خواهند ببینند. و حتی در تهران نشسته و برای 22 خرداد در تبریز برنامه ریزی می کنند. کسانی که خیابانهای تبریز را نیز به خوبی نمی شناسند, اقدام به تهیه تراکت با آرم جنبش سبز کرده و برای تبریزیان زمان و مکان تظاهرات تعیین می کنند و سپس اقدام به پخش آن تراکتها می نمایند. آیا این نشان دهنده شعور پایین سیاسی آنها نیست؟ اگر واقعا آذربایجان و تبریز اینقدر برایشان مهم است چرا حاضر به قبول حقوق این ملت و گفته هایشان نمی شوند؟ البته ملت آذربایجان خوب می دانند که آنها نه تنها حقوقشان را به رسمیت نخواهند شناخت بلکه اگر قدرتی در دست داشته باشند همین حرف زدنمان را هم از ما خواهند گرفت. در جریانات سال گذشته بود که یک پسر بچه مدرسه ای 14_15 ساله در یک گفتگوی خانوادگی به من گفت؛ خدا نکند که این موسوی و سبزها پیروز شوند, وگرنه وای بحالمان. وقتی علت این نظر او را پرسیدم چنین جوابی شنیدم؛ اینها اگر روزی پیروز شوند همانند رضا خان نسل ما را خواهند سوزاند. آن پسر بچه 14_15 ساله براستی از خیلی ها بیشتر و بهتر می فهمید. اگر صفحات اینترنتی را بگردید تمام سایتهای سبز و البته طرفداران آنها دم از کوروش کبیر!! و رضا خان میر پنچ و هیتلر می زنند و آنان را ناجی نژاد پاک آریا می دانند. یک روز در تهران بعد از کلی بحث و گفتگو با یک جنبش سبزی, از او پرسیدم آرزویت چیست؟ گفت: (( روزی برسد که کوروش کبیر از آرامگاهش بیدار شود و دوباره امپراطوری بزرگ پارس را بنیان نهد و دوباره بر تمام جهان مسلط شویم. )) نمی دانم کدام احمقی به اینان آموخته که هخامنشیان به کل جهان حکم می رانده اند. چند روز مانده به سالگرد 22 خرداد 88 فردی به نام احد واحدی مقاله ای منتشر کرده و در آن از منزوی بودن حرکت ملی آذربایجان انتقاد نموده بود. ایشان گفته بودند که فعالان حرکت ملی آذربایجان بدلیل عدم درک صحیح از مسائل روز و تحلیل های نادرستشان مانع پیوستن آذربایجان به حرکت های آزادی خواهانه ایران شده اند و حرکت ملی آذربایجان را که حرکتی با پتانسیل بسیار بالا می باشد منزوی کرده اند. حال که مراسم تدفین جنبش سبز روز 22 خرداد 89 در سراسر ایران برگزار شد, فکر می کنم که ایشان جوابشان را گرفته باشند و بر تمام نیک اندیشان آشکار شد که چه کسی تحلیل نادرست از قضایا دارد. در قسمتی از آن مقاله نوشته شده حرکت ملی آذربایجان باید همانند سایر خلقهای ایران به جنبش سبز پیوسته و وارد حرکت آزادی خواهانه و حق طلبانه تمامی خلق های ایران شود. حال این بحث بوجود می آید که یا ما پیوستن ترکمن های به خاک و خون کشیده شده, بلوچ های زجر کشیده, عرب های سیه روز و کردهای ستمدیده, به جنبش سبز را نمی بینیم و یا ایشان سکوت بلندتر از فریاد این ملل و اقوام را نمی بینند. ایشان جنبش سبزی که تنها در چند شهر فارس نشین همانند تهران, اصفهان و شیراز جریان داشت را به نام تمام خلقهای ایران می نامند. اینجاست که شعر مشهور ملک سخن استاد شهریار مصداق پیدا می کند: (( گمان کردی که ایران ز تهران تا کرج باشد؟! )) اگر گفته های آقای واحدی را درست فرض کرده باشیم که آذربایجانیان تحلیل نادرستی از قضایا دارند, پس چه بر سر کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و ... آمده است. چرا آنها هیچ ارزشی برای این جنبش به اصطلاح سبز شما قائل نیستند. نکند فکر می کنید که همه نفهم بوده و فقط شمایید که درست فکر می کنید, درست تحلیل می کنید و در نهایت درست تصمیم می گیرید. هرچه باشد دیگر همه چیز تمام شد و در این میان برنده ملل و اقوام غیر فارس بودند که خود را در آتش حرکت غیر اصولی و بی آتیه سبز نسوزاندند و بازنده نهایی آنهایی بودند که چهره اصلی شان را به مردم نشان دادند. اکنون دیگر همه می دانند که تنها خودشان می توانند حقشان را باز پس بگیرند و اگر چشمشان بدنبال امثال موسوی و کروبی و یا نوری زاده ها و رجوی ها و ... باشد, جز شکست و تیره بختی چیز دیگری بدست نخواهند آورد. اما شاید نتیجه ای که آذربایجان چند روز قبل از انتخابات و همچنین بعد از انتخابات گرفت و براساس همین نتیجه به جنبش سبز پشت کرد, برای افرادی مثل بامداد ایرانی و احد واحدی و ... 20 سال دیگر مشخص خواهد شد. آذربایجانیان به وقتش و با امکانات خود و با روشهای خود به احقاق حقوق خود خواهند پرداخت و نیازی به دلسوزی مرکز نشینان ندارد. باید برخی بدانند مشکل آذربایجان و تمام اقوام ایرانی غیر فارس با تفکر فاشیستی فارس گرائی که میان سبزها بیشتر از هر جائی دیده می شد, می باشد. بخاطر همین تفکر بود که از بچه مدرسه ای 14 ساله تا پیر مرد 80 ساله هیچ علاقه ای به سبز بودن نداشته و در بسیاری موارد از آن متنفر بودند. آمال و آرزوها و اهداف و خواسته های ملت آذربایجان مشخص بوده و حرکات و اقدامات این ملت بزرگ و فهمیده بر مبنای همان اهداف و آرزوها خواهد بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد